محل تبلیغات شما
باد تند میوزید و زمستان سردی بود، او تک و تنها در کلبه نیمه خراب در وسط بیابان زندگی میکرد. در یکی از روزهای بارانی و سرد زمستان یک رهگذر از نزدیکی کلبه او میخواست عبور کند، که چشمش به کلبه او افتاد،‌ رهگذر هر لحظه به کلبه نزدیک و نزدیکتر میشد از آنجای که باران میبارد و هوا نیز خیلی سرد بود رهگذر به دنبال یک مکانی بود که از باران فرار کند، ولی وقتی به کلبه خیلی نزدیک شد یک لحظه درنگ نمود و وارد کلبه نشد، با خودش گفت نکند که داخل آن ان باشد با خودش

راه¬های شناخت سوءاستفاده نمودن از اعتماد ما توسط دیگران.

کرونا و تقدیرگرایی شهروندان افغانستان

داستان کوتاه( دل¬آرام)

کلبه ,رهگذر ,یک ,لحظه ,باران ,خودش ,به کلبه ,با خودش ,کلبه او ,مکانی بود ,یک مکانی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها